برای من همیشه زهرمارش میماند. از همه چیز و هر شخص تنها زهرمارش برای من میماند. رنگ هایشان را جای دیگری باخته اند. عادت کرده ام هر روز بلند شوم، زهرماری ها را در لیوان بریزم و مثل شاخه ای زمستان زده وزن کلاغ هایشان را تحمل کنم.
برای من همیشه زهرمارش میماند. از همه چیز و هر شخص تنها زهرمارش برای من میماند. رنگ هایشان را جای دیگری باخته اند. عادت کرده ام هر روز بلند شوم، زهرماری ها را در لیوان بریزم و مثل شاخه ای زمستان زده وزن کلاغ هایشان را تحمل کنم.
دقیقه ی هفتم گفت: دست کشیدن از همه چیز.
دقیقه هشتم گفتم: دست کشیدنِ همه چیز از تو.
دقیقه ی نهم هیچ نگفتیم: آشوب و تلاطم.